صورتم رو با آب سرد و شامپو بچه میشورم ... تمیز و خالی از هر چیزی آماده میشم و میزنم بیرون.

زندگی همیشه شاد نیست ... زندگی همیشه عاشقانه نیست ... اتفاقات زندگی همیشه لبخند به لبت نمیارن ... چالش های زندگی همیشه لذت بخش نیستند ... یه وقتایی سخته ... یه روزایی دردناکه ... یه لحظه هایی اونقدر غیرقابل تحمل و پر از فشار و استرسه که با خودت میگی الان تموم میشم و میمیرم ... ولی نه ... نه تو تموم میشی و میمیری و نه اون اتفاق قراره به این راحتی از ذهن و خاطرت پاک بشه ... اون قراره بشه جزوی از خودت ... یه تیکه ای از روح و روانت ... یه بخشی از جسمت حتی ... و تو هر بار با دیدنش و یادآوری کردنش ، به جای غصه خوردن و آه کشیدن و پشیمون شدن ، باید یه درسی ازش یاد بگیری ... باید یه چیزی ازش بکنی که بعدها اگه یادش افتادی با خودت بگی اون همه حال بد حداقل ارزشش رو داشت ...

+ روزِ مرد و داستانای این روزامون.

زیارت عاشورا رو از گوشیم پلی میکنم ، یه پا و دستم چفت شده به حسن ، سمتِ دیگه ی تنم آسمان رو به آغوش کشیده ... خونه تاریک و ساکته ... و چیزی نمیگذره که سه تایی غرقِ خواب میشیم ...

آخ که چقدر مزه میده خستگیِ این روزها :)

سلام
روزت مبارک مامان زینب 😊
بهترین مامان دنیا
مامان منو آسمان 😍
مادر آسمان
چقدر بهت میاد این اسم بس که مهربون و بخشنده ای
تو بهترین مامانی برای آسمان
دمت گرم خدا قوت به خاطر همه زحمتایی کا کشیدی این مدت ، من شاهدم که خیلی از خودت مایه گذاشتی و سعی کردی بهترین باشی و بودی
ایشالا که خودت و دخترت همیشه سلامت باشید و خوشبخت
منو ببخش به خاطر همه کم کسری ها و تنبلی من
شرمنده ام که نشد برات چیزی بگیرم ولی جبران میکنم😉😊
بازم روزت مبارک مامان عسلی

+ همین الان که اومدم چشم روی هم بذارم ، وسوسه شدم یه چرخی توی گوشیم بزنم و بعد بخوابم ... چه خوب کاری کردم ... حسن این پیام قشنگ رو با یه کلیپ از فیلم و عکس های من توی موقعیت های مختلف که نمیدونم کی ازم گرفته بود برام فرستاد ... اشک همینطور از چشمام سر میخورد ... خدا میدونه چقدر این روزها اذیت شدیم و چه روز و شبای سختی رو گذروندیم ... اما این کارش خیلی به دلم چسبید ... خدایا ممنونم بابت بودن حسن ... خیلی دوسش دارم ... ممنونم که بهم دادیش