فکر دارم ... یک عالم برنامه و کار واسه انجام دادن دارم توی ذهنم ... که باید دیگه از ذهنم بیرون بیارمشون و عملیشون کنم ... خیلی وقته دارم به این موضوعات فک میکنم ... فکرِ خواهرم فرشته که یک لحظه هم تنهام نمیذاره ، فکر اجاره کردن یه مغازه ، آزمونِ وکالت ، کابینت کردن یه قسمتِ دیگه ای از آشپزخونه و اون بالکن کوچیکه ، فکرِ پس انداز ، بچه دار شدن که دیگه واقعا دارم بهش فکر میکنم و دلم میخوادش ... واقعا به نظرم بهترین و مناسب ترین وقتشه و بعد از شیش سال دیگه بهونه ای برای عقب انداختنش نداریم ... البته تا خدا چی بخواد ... باید چند روز دیگه برم برای مرحله دوم آزمایش هام و ببینم تیرویید و قندخونم میزون شده یا نه ... این چند وقته که متفورمین و لووتیروکسین رو درست و حسابی میخورم حسابی پف بدنم خوابیده و لباسام دوباره اندازه ام شدن ... حسِ خیلی خوبیه ... دیشب هم با خواهرشوهر وسطی دوباره قرار گذاشتیم که بریم باشگاه باهم ... توی این فصل و این حس و حال و آب و هوا ورزش خیلی میچسبه ...

دلم میخواد ماشین بخرم ... ماشین واسه خودم ... پیگیرِ وام شدم و فک کنم بیست درصدش فعلا اوکی شده ... خدا کمک کنه که بتونم ضامن جور کنم و شرایط فراهم بشه که بگیرم وامه رو ... هم واسه کرایه مغازه و راه اندازیش دستم خالی نباشه و هم یه ماشینِ جمع و جور بگیرم و راحت شم از این همه رفت و آمد و کرایه تاکسی و اسنپ ... هر چی خدا بخواد ...

بعد از کربلا و مشهدی که رفتیم دلم یه سفرِ قم هم میخواد ... هنوز اون ته تهای دلم یه چیزایی مونده که دیگه باید فقط به خودِ خانوم بگمشون ... چقدرم دوست دارم برم جمکران و چاه عریضه مخصوصا ...

خیلی خوابم میاد ... هم صبح خیلی دیر بیدار شدم و هم صبحونه ی دیرهنگامی که خوردیم رو جای ناهار حساب کردیم ... وَ خب خوابِ بعد از ناهارِ جمعه هم که :) خیلی حال میده ... پس فعلا و دوباره شب بخیر.