وسایلش رو از سرکار آورده خونه ... بعضی از لباساش تیکه پاره شده بودن ... توی جیباش پر از خاک و تیکه سنگ بود ... وَ آبِ سیاه رنگی که بعد از شستن ازشون خارج میشد ... قلبم به درد میومد از دیدنشون ... ولی هزار بار خدا رو شکر میکردم ... که فقط لباسا و وسایلش از بین رفتن نه خودش ... آخ بمیرم برای اونایی که این بلا سرِ عزیزشون اومد ...

+ لعنت به جنگ.